مگیرش از من
کنون که بسته عمر من ، به گرمی وجود او
خدای من تو را قسم ، به حرمت شکوه و غم
مگیرش از من
نیاور آن زمان که او ، به عشق تازه رو کند
نیاور ای خدا که او ، به خون من وضو کند
تب وفا شرر زند ، ز تار من به پود او
مگیرش از من
مرا از او جدا مکن ، به بحر غم رها مکن
دل پر از محبتش ، به رنج من رضا مکن
در این قفس خدایا ، تو کرده ای اسیرم
رها مکن ز بندم ، که دور از او بمیرم
مگیرش از من
سلام.خوبه فقط قفلتو بردار.منم گذاشته بودم.عکسا باز نمیشه مجبوریم دیگههه!توام که همش عکس گذاشتی!
موستم خوشملهه!